من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم / نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی / چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی / نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی .
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ، دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است ، دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند .
ای قطار ، راهت را بگیر و برو ! دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه ، دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست .
با یک گل هم "بهار" می شود ، اگر در دلمان جوانه بزند !
حلقه ی دستانت که بر کمرم میزنی ، زیباترین اسارت زندگی من است !
بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار بگرید ، اما خنده را بر لبانش دوخته بودند !
در رویاهایت جایی برایم باز کن ، جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ، خسته شدم از بی جایی !
صبر کن ، برگرد ، چمدان هایمان اشتباه شده است ، دلم را به جای خاطراتت بردی !
تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام / با خیالت همنشینم ، گوشه ای زندانی ام .
دقت کردین !؟ همیشه توی بهترین لحظه رسیدی، به داد این دل بی قرار / بدون تو نمیتونم راهو ببینم، خدا منو تنها نذار خداوند ما را برای خودش آفریده است، پس قلبمان آرام نمی گیرد مگر وقتی که به او روی می آوریم . پشت هرکوه بلند
دل میگه آره، تجربه میگه خفه …!
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند :
که خدا هست، دگر غصه چرا؟