دستم نمی رسد به بلندای چیدنت ، باید بسنده کنم به رویای دیدنت .
آرام ام ، مثل مزرعه ای که تمام محصولش را آفت زده ، دیگر نگران داس ها نیستم !
خوبیهاست که باعث میشه آدما دلتنگ بشن ، به خاطر همه ی خوبیات یه عالمه دلتنگتم !
حتی کفش هم اگر تنگ باشد زخم میکند ، وای به وقتی که دل تنگ باشد !
چشمانم را باز میکنم و او نیست ، این بی رحمانه ترین اتفاق هر روز است .
دوستت خواهم داشت در سکوت ، مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد .
کف بینی نکن ! دستی که به سویت دراز شده ، طالعش تویی !
فراموش کردنت کار آسانی است ! کافی است دراز بکشم ، چشمهایم را ببندم و نفس نکشم !
مساحت خلوتم را پر کن ، عمودی یا افقی فرقی نمیکند ، همین که ضلعی از چهار دیواری ام باشی کافیست .
ستاره ها هیچ گاه از خاطر آسمان نمی روند ، بگذار دل من آسمان باشد و یاد تو ستاره .
دریا همیشه از من دلگیر است ، میدانی چرا ؟ چون همیشه بزرگی تو را به رخ او میکشم .
این روزها زیادی ساکت شده ام ، حرف هایم نمی دانم چرا به جای گلو ، از چشم هایم بیرون می آیند .
دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه ، هر جا نگاه می کنی می بینیش !
چه زیبا حرف میزنی ؟ تو می گویی از زاویه ی من به مسئله نگاه کن ! از زاویه تو ... آها دیدم ، از زاویه ی تو چه تنگ است کنار هم نشستن دو ضلع ! من و تو !