سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عکسبرداری نشان داد که دست تقدیر ، چند جایش شکسته است !





نگاه آدم سحرخیز سرشار از طلوع خورشید است !





جراح باند را در شکم بیمار جا گذاشت ، نه ماه بعد جیمز باند متولد شد !





هیچکس به اندازه ی قطره چکان اشک نریخت !





آینه هم از من کارت شناسایی می خواهد !





سبیلش را برای “تاب” دادن ، جمعه ها به پارک می برد !

زن دلش “شور” میزند ، دل مرد “چهارگاه” می خواند !





همه خرها خر نیستند همانطور که همه آدم ها آدم نیستند !





زمان اگر “شهروند” خوبی بود ، پشت خط عابر پیاده ، توقف میکرد !





گفتند چرا آبغوره میگیری ؟ گفت لیمو گیرم نیومد !





زیر بغل “اتفاق” را می گیرم که نیفتد !





آنقدر ناز طرف را کشید که جوهر خودکارش تمام شد !





تا کلاه ایمنی بر سر نمی گذاشت ، صفحه حوادث روزنامه را نمی خواند !





گیرم که بزرگ شده باشیم ولی هنوز هم کوچک شما هستیم !





دو خط موازی ، در ایام نوروز همدیگر را در آغوش گرفتند !





بی کلسیم نگاهت ، شعر هایم پوکی استخوان گرفته اند !





یک روز دو چشمش با هم قهر کردند و از آنروز به بعد لوچ شد !





با زندگی نسازید، برنده کسی است که زندگی را بسازد.





توی جنگل که حیوانات برای هم لطیفه تعریف میکنن ، گاو یه ساعت بعد میخنده !





به محض این که میله های قفس خمیازه کشیدند ، پرنده از قفس فرار کرد !





 

 




تاریخ : دوشنبه 92/2/23 | 4:18 عصر | نویسنده : موسی صادقی | نظرات ()
.: Weblog Themes By VatanSkin :.